معرفی کتاب برادر من تویی
کتاب برادر من تویی اثر داوود امیریان، داستانی جذاب و خواندنی از زندگی حضرت عباس (ع) است. شجاع مردی که در واقعهی کربلا در روز عاشورا شهید شد و درخت اسلام را با خونش آبیاری کرد.
دربارهی کتاب برادر من تویی
کتاب برادر من تویی داستانی زیبا و خواندنی از زندگی حضرت عباس (ع) است. عباس بن علی بی ابیطالب که به ابوالفضل مشهور است، پنجمین پسر امام علی است. مادر او، امالبنین است. حضرت عباس (ع) در واقعهی کربلا حضور داشت و جانش را برای رساندن آبی زلال و گوارا به دیگران از دستداد. او در روز عاشورا شهید شد و مزارش در نزدیکی حرم امام حسین (ع) قرار دارد. این محل یکی از مکانهای زیارتی مسلمانان است. داوود امیریان در کتاب برادر من تویی، در قالب داستانی جذاب و خواندنی، از زندگی او گفتهاست. مردی شجاع و تاثیرگذار که شهادتش، جاری شدن اشکهای امام حسین را در پیداشت.
کتاب برادر من تویی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر دوست دارید داستانی زیبا دربارهی زندگی حضرت عباس (ع) بخوانید، کتاب برادر من تویی را به شما پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب برادر من تویی
مولا علی (ع) خسته و خاکآلود سطل پر از خاک را از چاه بیرونداد. عباس که تازه دهساله شدهبود، سطل سنگین خاک را گرفت و به دورتر برد. مالک اشتر به عمار یاسر اشاره کرد سکوتکند تا کارحضرت پایان پذیرد. مولا علی (ع) طناب را گرفت و پایین رفت. انتهای چاهگرفته و گرمایش خفهکنندهبود. مولا علی (ع) کلنگ میزد تا به آب برسد. عمار یاسر سرش را به دهانهٔ چاه نزدیک کرد تا حضرت حرفهایش را بشنود.
– یا ابوتراب، نه من و نه صحابهای دیگر دوست نداریم کار به جنگ و خشونت کشیدهشود. بارها به خلیفه اعتراض کردیم، دوستانه و برادرانه پند و اندرزش دادیم، آیا فایدهای داشت؟ ابوذر غفاری، صحابی گرانقدر رسولالله فقط به خاطر اعتراضش به ظلم و ستمی که بر مردم میرفت، به دستور خلیفه به ربذه تبعید شد و در همانجا در گمنامی وفات کرد. خدا به مالک اشتر و عبدالله بن مسعود خیر دهد که اتفاقی راهشان به آنجا افتاد و بر پیکر آن دوست وفادار نماز خواندند.
.
عبداللهبنمسعود قاری و حافظ بینظیر قرآن کریم زیر ضربات چماق و لگد محافظان خلیفه دندههایششکسته و خانهنشینشد. بارها خود من به دستور مستقیم خلیفه کتکخورده و مجروح شدم، چرا؟ به خاطر گفتن حقایق و اعتراض به بریز و بپاشهایی که میشد و میشود. صحابهٔ بزرگوار پیامبر (ص) و یاران وفادارش تبعید و خانهنشینشدهاند. درحالیکه خاندان ابوسفیان و معاویه حکومت میکنند و به کسی جوابگو نیستند. مروان حکم، شده وزیر و مشاور امین خلیفه و اسبش را هرطور دوست دارد، میراند. مروان است که بر آتش فتنه میدمد و اینک مردم خسته و عاصیشده و سرازیر مدینهشدهاند. گروههایی از سربازان و ارتش اسلام که وظیفهشان حفظ مرزهای عراق و مصر بوده، به مدینهآمدهاند تا تکلیفشان را با خلیفه مشخص کنند. شما بگویید ما چهکار کنیم؟
مولا علی (ع) به خاک خیس ته چاه چنگ زد. لبخند روی لبش نشست و با قدرت به کلنگزدن ادامه داد. با چند ضربهٔ دیگر جوشش آب شدتگرفت. آب تا زانوان ایشان رسید. حضرت سطل را پر از آب کرد. طناب را گرفت و خودش را بالا کشید. خسته و عرقکرده اما راضی از چاه بیرون آمد. عباس با دیدن سطل پر از آب جلو دوید. مولا علی (ع) کف دستش را کاسه کرد و در آب فرو کرد. بعد مشتش را به دهان عباس نزدیک کرد:
– بنوش پسرم. ببین چه آب زلال و تمیزی است.
عباس لبانش را به کف دست پدر چسباند و آب نوشید. مولا علی (ع) با مهر و محبت به سر عباس دست کشید و گفت:
– مشکت کجاست؟ بیاور تا پرش کنم.
عباس مشکش را آورد. امیرالمؤمنین مشک چرمی را پر از آب کرد و گفت:…
ـ ـ ـ ـ کتاب خوب ـ ـ ـ ـ
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.