مقدمه ی کتاب کف خیابون ۲
سلام و درود خداوند سبحان به روان پاک شهدای اسلام، از صدر تا کنون علی الخصوص شهدای عزیز انقلاب اسلامی ایران که با بذل جانشان به محضر پروردگار، شجره طیبه انقلاب و حاکمیت ولایت معظم فقیه را آبیاری کردند.
بر کسی پوشیده نیست که شرایط کنونی، نه تنها شرایط صلح و بی مسئولیتی نیست، بلکه کاملا در شرایط جنگ نابرابر و همه جانبه قرار داریم و مسئولیت هر شخص به میزان توانایی اش مشخص و روشن است.
کتاب کف خیابون ۲ در آستانه چهل سالگی انقلاب اسلامی ایران نوشته شده و از نقش سلطنت طلبان و گروهک منافقین و اتحاد تاریخی این دو عنصر کثیف، با حمایت سرویس های جاسوسی استکبار جهانی، علیه نظام اسلامی پرده برداشته و ذره ای از دقت، شجاعت وزحمات شبانه روزی سربازان گمنام امام عصر، ارواحنا فداه را به روایت درآورده است.
معمولا بعد از ماموریتی حداقل سه روز به من مرخصی می دهند. جای گفتن ندارد. اما تا حالا خیلی کم استفاده کرده ام ولی ماموریت افغانستان خیلی متفاوت و حساس بود. به خاطر عدم شناخت دقیق اطلاعاتی ام نسبت به آن جا، حتی خانمم هم نمی دانست کجا رفته ام، و میزان دسترسی بسیار محدودی که داشتم و همه کارها به عهده خودم بود و محتوای خود ماموریت که از نوادر پرونده های برون مرزی محسوب می شد، خیلی خسته شده بودم.
خستگی (کف خیابون ۲)
وقتی از خستگی حرف می زنم، منظورم این است که هم فکرم درد می کرد، هم جسمم دوباره مجروح شده بود و هم از نظر روحی نیاز به یک رفرش حسابی داشتم.
به خاطر همین، با خانم بچه ها قرار گذاشتیم یک شب به شاهچراغ برویم، یک شب به نماز آیت الله سید علی اصغر دستغیب برویم و شب دیگر خدمت آیت االله ایمانی باشیم،
که البته به خاطر وخامت حال ایشان اجازه ملاقات نمی دادند و این که شنبه به حسینیه سیدالشهدا برویم و یک دل سیر، استفاده کنیم.
حتی قرار مشهد هم با دو سه تا از رفقا گذاشتیم که به خاطر مدرسه بچه ها مالونده شد و رفت! بگذریم.
مهناز داشت به هم می ریخت. گفتم: تو مثلا زرنگی کردی و یه خط دیگه گرفتی، چون مسدودت کرده بود و نمی خواستی از دستش بدی! درسته؟
باز هم سکوت کرد گفتم خانم شما فکر اینو نکرده بودی که تو خطت عوض کرده بودی اما اون که خطش عوض نکرده. بچه های ما، به ضمیمه پرونده شما پرینت تلگرام کیانم هم آوردن و الان پیش منه.
گفت: درسته. اما من که نمی دونستم دارین منو چک می کنین. پس قصدم پیچوندن شما نبوده.
گفتم نمی خوام تو این زمینه ها بحث کنم. فقط گفتم که بدونی جاده ای که الان تو می خوای روش راه بری ما آسفالتش کردیم روراست باش خانم! چیزی رو مخفی نکن لطفا.
گفت باشه الان چی بگم سوالتون چیه؟
گفتم کیان… از کیان بگو!
گفت: کیان استاد تاریخ بوده و به خاطر دگراندیشی و صحبت هایش سر کلاس ممنوع التدریس می شه. یه مدت هم تو پژوهشکده مطالعات معاصر کار می کرده اون جا هم تحملش نکرده بودن و آخرش اخراج می شه.
بخشی از کتاب کف خیابون ۲
گفت بایدم جالب بشه! ردم و از نون خوردنمی ندازینبعدشم توقع دارین …حرفش را قطع کردم و با تندی گفتم:
نه مثل اینکه شما خوشت می آد مثل تو فیلما به مامور امنیتی حکومت حرفای الکی بزنی! خانم از خودت دفاع کن!
نمی فهمی ؟ از کیان بگو الاندر حال بازجویی هستی با خبرنگار روزنامه شرق و خبر جنوب که مصاحبه نمی کنی! کیان کجاها باهاش بودی؟
چقد باهاش بودی؟ چی گفتی چی شنیدی؟ با ترسی که در صدایش بود، گفت وای چقد شما از من بدت می آد؟ چقد با صبح متفاوتین!
دستش را دو طرف شقیقه اش گذاشت. کمی سکوت کرد و سرش را پایین انداخت. بعد از چند لحظه، دستش رابرداشت و گفت: می شه برایامروز کافی باشه؟ ازتون خواهش می کنم. من الان اصلا انرژی ندارم.
گفتم کیان بفرمایین خانم. می شنوم
با کمی ناراحتی و به هم ریختگی گفت: نمی تونم. راحتم بذارین!
گفتم شما جایی نمی ری. حرف بزنین خانم!
گفت با هم قرار گذاشتیم.
گفتم پیشنهاد کی بود؟
گفت من
گفتم چرا
هیچی نگفت کمی صدایم را بالا آوردم و گفتم عرض کردم چرا؟
دوتا دستش را روی شقیقه هایش گذاشت. سرش را پایین انداخت و چهره اش را درهم کشید و ناراحت بود. بغض کرد. واقعا بغض کرد. ادامه داد وگفت ۲۵ سالمه رفتم تو ۲۶ سال.
ـ ـ ـ ـ سایت کتاب خوب ـ ـ ـ ـ
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.