روایت داستانی شهید مدافع حرم دهههفتادی؛ محمدرضا دهقانامیری
کتاب یک روز بعد از حیرانی ، نوشتۀ فاطمه سلیمانی ازندریانی، روایت داستانی شهید مدافع حرم دهههفتادی، محمدرضا دهقانامیری است. محمدرضا در تاریخ 21آبان1394 بهعنوان بسیجی تکاور راهی دفاع از حرم حضرت زینب(س) شد. همزمان با روزهای آخر ماه محرمالحرام، در عملیات محرم، در حومۀ حلب بهفیض شهادت نائلآمد. محمدرضا وصیت کرده بود او را در امامزاده علیاکبر(ع) چیذر دفن کنند. از صفات بارز اخلاقی او میتوان به خوشخلقی و خلوص نیت در انجام وظایف دینی اشاره کرد. از آثار نویسنده این اثر میتوان به کتابهایی چون یک خوشه انگور سرخ، ردّ سرخ جا مانده بر فنجان، به سپیدی یک رؤیا اشاره نمود.
گزیده کتاب یک روز بعد از حیرانی:
به جز پرچم چیزهای دیگری هم بود که باید همراهت میکردند. انگشتری که به مهدیه سفارش داده بودی و شال عزایت. همان شالی که هیچوقت اجازه نمیدادی شستهشود. به مادرت می گفتی« نشور. مگه کسی شال عزا رو میشوره؟ آیت الله مرعشی نجفی نزدیک چهل سال شال عزاش رو نشست» شالت هدیه مهدیه بود. هفت هشت سال، تمام ایام محرم و فاطمیه و عزاداریها همراهت بود. یک شال مشکی نخی بلند. آنقدر بلند که تا روی زانوهایت میرسید. و همیشه یک دور، دور گردنت میپیچیدی. چقدر دوستاش داشتی. هر وقت همراه پدرت هیئت میرفتی شال را دور کمرت میبستی. با همان شال دیگ نذری را بلند کرده بودی و شالت چرب شدهبود.
باز هم اجازه ندادی شستهشود. قبل از رفتنت شال را جاگذاشته بودی و همراه خودت نبرده بودی. قبل از محرم با مادرت تماس گرفتی و گفتی« مامان شال عزام رو احتیاج دارم. هرجا هیئت رفتی، شالم رو ببر و اشکات رو با اون پاک کن» مگر میشد تو برای کاری به مادرت سفارش کنی و نه بگوید؟ اما سربهسرت میگذاشت و میگفت« مردونه است. اصلاً بو میده. نمیبرم» تو التماس میکردی که « حتماً چیذر برو» چون میدانستی به خاطر دوری مسیر، فقط سالی یکبار به چیذر میرود. گفتی« هرروز برو چیذر و شال عزای منم ببر»
ـ ـ ـ ـ سایت کتاب خوب ـ ـ ـ ـ
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.