کتاب خوب دختر شینا روایت زندگی یکی از هزاران زن صبور دوران دفاع مقدس است. باید روایت زندگی دختر شینا ها را برای دختران امروز گفت تا ریشه درخت کهنسال و مهربان مادری نخشکیده. دختر شینا روایت پایان خوش زنی ست که چون خیالش از عهد پیمان مردم با ولی فقیه و ادامه حیات انقلاب راحت شد.
“به دور دست ها خيره شده ام تا بيايي كه اين راه با تو به پايان مي رسد … “
كه اين راه با تو به پايان مي رسد…
قبل از اينكه كتاب را بخواني، اسمش را كه می بيني يا مي شنوي جذب ات ميكند!
دختر شينا!
اصلا نمي تواني حدس بزني كه فلسفه ي اسم چيست و صاحبش كيست!
وقتي كتاب را به دست ميگيري و شروع به خواندن مي كني، در مقدمه اش گير مي كني! آنقدر كه احساساتت را بر مي انگيزد!
بریدهای از کتاب دختر شینا
فصل گوجه سبز بود. میآمدم خانهات؛ مینشستم روبه رویت. ام.پی.تری را روشن میکردم. برایم میگفتی؛ از خاطراتت، پدرت، مادرت، روستای باصفایتان، کودکیات. تا رسیدی به حاج ستار و جنگ. بار سنگین جنگ ریختهبود توی خانه کوچکت، روی شانههای نحیف و ضعیف تو؛ یعنی قدمخیر محمدی کنعان و هیچکس این را نفهمید. ماه رمضان کار مصاحبه تمام شد. خوشحال بودی به روزهایت میرسی. دست آخر هم گفتی: «نمیخواستم چیزی بگویم؛ اما انگار همه چیز را گفتم.» خوشحالتر از تو من بودم.
رفتم سراغ پیاده کردن مصاحبهها. قرار گذاشتیم وقتی خاطرات آمادهشد، مطالب را تمام و کمال بدهم بخوانی، اگر چیزی از قلم افتادهبود، اصلاح کنم؛ اما وقتی آن اتفاق افتاد، همه چیز به هم ریخت. تا شنیدم، سراسیمه آمدم سراغت؛ اما نه با یک دسته کاغذ، با چند قوطی کمپوت و آبمیوه.
حالا کی بود، دهم دیماه ۱۳۸۸. دیدم افتادهای روی تخت؛ با چشمانی باز. نگاهم میکردی و مرا نمیشناختی. باورم نمیشد، گفتم: «دورت بگردم، قدمخیر! منم، ضرابیزاده. یادت میآید فصل گوجه سبز بود. تو برایم تعریف میکردی و من گوجه سبز میخوردم. ترشی گوجهها را بهانه میکردم و چشمهایم را میبستم تا تو اشکهایم را نبینی؟ آخر نیامده بودم درددل و غصههایت را تازه کنم.» میگفتی: «خوشحالیام این است که بعد از این همه سال، یک نفر از جنس خودم آمده، نشسته روبهرویم تا غصه تنهایی این همه سال را برایش تعریف کنم. غم و غصههایی که به هیچکس نگفتم.» میگفتی: «وقتی با شما از حاجی میگویم، تازه یادم میآید چقدر دلم برایش تنگشده».
ـ ـ ـ ـ ـ سایت کتاب خوب ـ ـ ـ ـ ـ
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.