از خلیج فارس تا خلیج فارس

کتاب  از خلیج فارس تا خلیج فارس اثر معصومه ربیعی با تصویرگری ریحانه زنده‌بودی و منتشر شده توسط نشر رودآبی، داستانی شگفت‌انگیز درباره سفر ناو گروه ۸۶ نیروی دریایی ارتش دور دنیا از مبدأ خلیج فارس است. این کتاب با زبانی ساده و دلنشین، دلاوری‌های نیروهای دریایی را به تصویر می‌کشد و کودکان را با ماجراهای هیجان‌انگیز این سفر آشنا می‌کند. در طول داستان، کودکان با زیبایی‌های دریا، جزایر و فرهنگ‌های مختلف آشنا می‌شوند و احساس غرور و افتخار نسبت به نیروی دریایی کشورشان پیدا می‌کنند. تصویرگری‌های زیبا و جذاب ریحانه زنده‌بودی به داستان عمق و جذابیت بیشتری می‌بخشد و دنیای شگفت‌انگیز دریا را برای خوانندگان جوان زنده می‌کند. این کتاب نه‌تنها ماجرایی سرگرم‌کننده است، بلکه به کودکان یاد می‌دهد که شجاعت و همکاری نیروهای دریایی چگونه از مرزهای آبی کشور محافظت می‌کند و آن‌ها را به قهرمانان واقعی تبدیل می‌کند. مجموعه خلیج فارس، وطن ماست، از جمله آثار ارزشمندی است که با هدف تقویت حس میهن‌پرستی و علمی تاریخی در کودکان و نوجوانان تهیه شده است. «از خلیج فارس تا خلیج فارس» به‌عنوان یکی از جلدهای این مجموعه، با روایتی جذاب و تصاویر زیبا، کودکان را بیشتر با تاریخ ایران و خلیج فارس آشنا می‌کند. این کتاب برای والدینی که می‌خواهند فرزندانشان را با تاریخ و فرهنگ ایران آشنا کنند، گزینه‌های عالی است و می‌توانند به عنوان یک ابزار آموزشی در مراکز فرهنگی و مراکز فرهنگی مورد استفاده قرار گیرند.  

کتاب از خلیج فارس تا خلیج فارس را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

کتاب را به کودکانی که علاقه‌مند به تاریخ و ماجراهای دریایی هستند و می‌خواهند با فرهنگ و تاریخ خلیج فارس آشنا شوند، پیشنهاد می‌شود. این کتاب برای کودکان بالای ۸ سال که به داستان‌های حماسی و آموزشی علاقه دارند، مناسب است.  

در برشی از کتاب از خلیج فارس تا خلیج فارس می‌خوانیم:

هورا هورا هورا به افتخار بابای قهرمانم بالاخره بابا برگشت بعد از هشت ماه….. دوباره لب ساحل خلیج فارس رفتیم کلی حرف داشتم که برای بابا بگویم به اندازه ی همه ی روزهایی که پیش ما نبود از اینکه چقدر دلم برایش تنگ شده بود از نقاشیهایی که برایش کشیدم از اینکه چقدر سعی کردم صبور و امیدوار باشم. بالآخره دنا لب ساحل لنگر انداخت توی جمعیت دنبال بابا گشتم. از دور دیدمش و به طرفش دویدم پریدم توی بغلش بابا بوسم کرد و گفت: «چقدر بزرگ شدی» سرم را روی شانه اش گذاشتم و اشکهایم روی صورتم سر خوردند.