فراز 1:
ما سی غلامیم که آنچه را در آن سه سال بر ما رفت مرور می کنیم…
منبا رجاء ابن ابی ضحاک مأمور رفتن به مدینه بودم.
من میان هزاران کاتب نیشابوری بودم.
مننزدیک اولین صاحب منصبی بودم که چکمه هایش را برید.
من هنگام نماز باران کنارش بودم.ص 12 فراز 2:
رجاء گفت: بفرمایید ابالحسن! بفرمایید بالای سفره بنشینید…
امام … به رجاء گفت: اگر کنار سفره تان برای غلامان هم جا هست مهمان شما هستم. اگر نه، کنار برادرانم می نشینم…
رجاء … گفت: منظورتان از برادران، غلامان که نیستند!
علی بن موسی گفت: درست همین منظور را دارم…
رجاء گفت: یعنی می خواهید با غلامان سیاه همسفره شوید؟
علی بن موسی جواب داد: جدم رسول خدا … نخستین چیزی که به ما آموخت بعد از یگانگی پروردگار آن بود که هیچ کس بر دیگری برتری ندارد مگر به خاطر تقوا و پرهیزگاری اش.