گزیده کتاب اینجا که مشهد نیست
تازه سیّد را شناخته بود؛ خودش بود، همان امام مهربان، همان که در مسیرِ آمدن به مشهد خودش و آن خانم قصه ای از او برای هم تعریف کرده بودند. بی اختیار زیر لب گفت: «یا ضامن آهو! … یا … »
در میان نگاه های مبهوت شهربانو، امام دعایی خواند و گفت: «نگران علی نباش.»
شهربانو این جمله را که شنید، با صدای گریه ی علی کوچولو چشم هایش را باز کرد….
در میان نگاه های مبهوت شهربانو، امام دعایی خواند و گفت: «نگران علی نباش.»
شهربانو این جمله را که شنید، با صدای گریه ی علی کوچولو چشم هایش را باز کرد….
— کتاب خوب —
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.