کتاب باب الجواد اثر محسن نعماء و با تصویرگری اسماعیل چشرخ، توسط انتشارات جمال منتشر شدهاست
این کتاب داستان زندگی امام جواد علیه السلام، بصورت 110 داستان کوتاه از قبل از میلاد امام علیه السلام تا شهادت حضرت را بیان می کند.
این کتاب در 128 صفحه با قلمی روان برای نوجوانان نوشته شدهاست.
هنگامی که ابوجعفر جواد (علیه السلام) از بغداد خارج شد و مأمون را با ام الفضل ترک کرد و با او به سوی شهر حرکت کرد، به خیابان باب کوفه رفت و مردم برای عزاداری با او بودند. و به خانه المسیاب رسید.
هنگامی که خورشید غروب کرد، وارد مسجد شد، در صحن مسجد، نبقه ای بود که میوه ای در آن نبود، و در آن کوزه ای که در آن آب بود، وضو گرفت پايگاه نبقه مردم را در نماز عصر اقامه كرد، سپس مدتى نشست و ذكر خداى تعالى كرد، سپس برخاست و نماز اختيارى به جا آورد و به آنها اقتدا كرد و دو سجده به جا آورد با تشکر، سپس با مردم پشت سرش بیرون رفت.
هنگامی که آن حضرت (علیه السلام) به گندم سیاه رسید، مردم آن را دیدند که بره ای زیبا حمل می کرد و از آن خوردند و دیدند که گندم سیاه و بدون سنگ است.
گزیده ای از کتاب:
اسماعیل فقر شدیدی داشت توی نداری دست و پا می زد. یکبار پیش امام جواد نشست و سفره دلش را باز کرد. شروع کرد از فقرش حرف زدن امام جواد سجاده ای که کنارش بود را کنار زد. یک مشت خاک از زمین برداشت و توی دست اسماعیل ریخت. اسماعیل متعجب شد که امام جواد چرا این کار را کرد و اصلاً این مشت خاک چه ارزشی دارد؟
اسماعیل نگاهی دوباره به کف دستش انداخت. آنچه میدید خاک نبود. طلا بود. خاک تبدیل به طلا شدهبود! اسماعیل مات و مبهوت شد طلا را برد بازار و فروخت شانزده مثقال بود. همه مشکلات مالی اش حل شد. با همان یک مشت خاک فهمید چه باب الجوادی است جوادا
ـ ـ ـ ـ سایت کتاب خوب ـ ـ ـ ـ
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.