کتاب «برگه های سفید، دیوهای سیاه» به قلم حجتالاسلام سید محمد مهاجرانی موضوع آن به طوفان الاقصی اشاره دارد.
مهاجرانی درباره دغدغه نوشتن این کتاب گفت: از زمان شروع طوفان الاقصی و جنایتهای وحشیانه و روزافزون اسرائیل، من هم مثل تمام مردم سرزمین عزیزم ایران و همه مسلمانان و شیعیان و آزادگان جهان خیلی متأثر و غمگین شدم. با خودم گفتم صِرف آهکشیدن و اشکریختن و دلسوزاندن کاری پیش نمیبرد؛ من به عنوان یک نویسنده کودک رسالتم در این حالوهوا و شرایط چیست؟ من باید حتماً یک کاری انجام بدهم. آنها با سلاح دارند در سرزمین غزه میجنگند و من باید همسنگر آنها باشم با سلاح کتاب و قلم و نویسندگی. برای همین سعی کردم این کتاب را بنویسم.
حجتالاسلام سید محمد مهاجرانی در ادامه بحث این نشست نقد و بررسی، بیان کرد: موقعی که بر اساس دغدغه و حس و عاطفه تصمیم گرفتم این کتاب را بنویسم به چینش و معماری و ساختار اولیه آن فکر کردم. برای اینکه این ساختار برای خواننده کتاب جذابیت داشته باشد چند نکته را مدنظر گرفتم. درواقع چند نکته را در کنار هم چیدم و بعد این کتاب را نوشتم. نکته اول اینکه سعی کردم جغرافیای کتاب محدود نباشد. همچون بعضی دیگر از داستانهایی که در این ۲۳،۲۴ سال فعالیتم نوشتهام، در یک فضای بستهو یک روستا و آپارتمان و محلهنباشد. در این داستان چون دیدم عمق ماجرا و فجیعبودن حوادث، جهانیشده و پیام مردم غزه به تمام جهانرسیده. پس جغرافیای داستان نمیتواند در یک منطقه و سرزمین و جای محدود باشد.
نکته بعد این است که تصمیم گرفتم شخصیتهای داستان نیز وسیع باشند. صرفاً خودِ محیا، شخصیت اصلی قصه نباشد. بلکه بسیاری از کودکان جهان تقریباً به شکل خیلی فنی تمام کودکان جهان، گویی در این داستان نقش خواهند داشت. زیرا ماجراهایی که در این کتاب اتفاق میافتد اثراتش به نوعی به تمام کودکان میرسد. نکته دیگر اینکه سعی کردم از ادبیات کهن و الگوهایی که در ادبیات جهانی چه در ادبیات غرب و چه در ادبیات شرق مقبول است. استفاده و آنها را به این داستان تزریق کنم؛ چون هرقدر یک داستان از الگوهای کهن الهام گرفته باشد غنای اثر بیشتر میشود.
این نویسنده ادبیات کودک و نوجوان در ادامه صحبتهای خود به تشریح مثالهایی از استفاده از الگوهای ادبیات کهن در آثار ایرانی و الگوهای استفادهشده در کتاب «برگه های سفید، دیوهای سیاه» مانند الگوی «حقیقت متکثر» پرداخت.
او در معرفی داستان کتاب «برگه های سفید، دیوهای سیاه» بیان کرد: من یک طرحواره شبیه به داستان «برگههای سفید، دیوهای سیاه» در ذهنم داشتم و با رخدادن اتفاق طوفان الاقصی آن را با دگردیسی به این داستان تبدیل کردم و ماجرای محیا شکل گرفت. محیا، دختری است در سرزمین غزه که میخواهد برای جشن تولد دوستش مَیلا یک عروسک هدیه دهد. روز خرید عروسک با روز بمباران بازار مصادف میشود و در خلال ماجرا، محیا را به بیمارستان شفای غره منتقل میکنند و بعد از اینکه در بیمارستان بستری میشود، بیمارستان توسط تانکهای اسرائیلی محاصره میشود.
پدر محیا، یک مبارز فلسطینی است و وقتی میخواهد به ملاقات دخترش بیاید. چند برگه سفید برای محیا میآورد تا در مدتی که در بیمارستان بستری است نقاشی بکشد. محیا نیز شروع به نقاشیکشیدن میکند و وقتی تعداد نقاشیها که رنگوبوی سیاسی و جنایتهای اسرائیل در آنها کشیده شده، زیاد میشود، اسرائیلیها به بیمارستان حمله و نقاشیهای محیا را از طبقه پنجم بیمارستان به پایین پرتاب میکنند تا نقاشیها را از بین ببرند؛ ولی نقاشیها پراکنده میشوند و بعد پراکندهشدن کاغذها اتفاقاتی رخ میدهد که ادامه داستان است.
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ سایت کتاب خوب ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.