کتاب بچه مثبت مدرسه
کتاب بچه مثبت مدرسهاثر یاسر عرب داستانی خواندنی در حال و هوای مدرسه و نظام آموزشی کشور در سالهای دهه شصت و هفتاد است.
دربارهی کتاب بچه مثبت مدرسه
کتاب بچه مثبت مدرسهداستانی خواندنی از یاسر عرب دربارهی مدرسه است. داستان از زبان دو دوست نوجوان به نامهای یاشار و محسن روایت میشود که در دوران دهه شصت به مدرسه میرفتند. یاشار دانشآموزی شرور و بازیگوش و پرجنبوجوش است اما به جای خودش دلسوز و مهربان هم میشود. او دوستی به نام محسن دارد. آنها بعد از اخراج شدن یاشار از مدرسه باهم دوست میشوند و با وجود تمام اختلافهای فکری و رفتاری، دوستی خوب و اتفاقاتی جالب را رقم میزنند.
بچه مثبت مدرسه در عین داستانی بودن، به فضای زندگی و نظام آموزشی دهه شصت و هفتاد هم میپردازد. در قالب این داستان میتوان نقد نویسنده به اوضاع و شرایط اجتماعی را هم بررسی کرد.
کتاب بچه مثبت مدرسه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از خواندن داستان لذت میبرید، کتاب بچه مثبت مدرسه نظر شما را به خودش جلب میکند.
گزیده از کتاب بچه مثبت مدرسه
بازرسی ماهیانه بود و من هم مثل بچههای دیگه از روز و ساعت بازرسی بیخبر بودم. ناظم محترم، آخرهای کلاس ریاضی پیداش شد… دوشنبه بود و بهشدت قرمز! دوشنبهها ریاضی داشتیم و به همین مناسبت دوشنبه قرمز بود. قرمز آژیری! بعد از چند لحظه پچپچ و خنده، معلم ریاضی، در اوج بیرحمی، مارو با ناظم تنها گذاشت.
ناظم آدم عجیبی بود. عینک دودی بزرگی به چشم داشت، کمی هم چاق بود و به نظر من خیلی شبیه گربهنره تو کارتون پینوکیو بود. متاسفانه من رو هم که میشناسین، اصلا حاضر نبودم نظرم رو واسه خودم نگه دارم.
اونموقعها کارتون «چوبین» پخش میشد! چوبین موجود فضایی کوچکی بود که تو هر قسمت با هیولایی که ساختهٔ دست برونکا بود میجنگید. هربار که بین اون و برونکا جنگ میشد جغدی که روی شاخهٔ درخت نشسته بود با سر به زمین میافتاد و با صدایی عجیب میگفت: یه خبر بد!
من هم که استاد کاراکترسازی و شخصیتپردازی مدرسه بودم با خروج معلم ریاضی و بدرقهٔ ناظم، ناگهان برای اعلام شروع جنگ، صدام رو عوض کردم و با صدای همون جغد، بلند گفتم:
.
– یه خبر بد!
و بعد کلاس از خنده منفجر شد!
این روزها رو که نمیدونم، اما اون موقعها بساط فلک و شلنگ و خطکش به راه بود.
شلنگ که تا اون لحظه از دید من پنهان شده بود ناگهان خودش رو محکم روی میز کوبید و کلاس مثل قبرستونی متروک، ساکت شد. می دونم که تو هم درک میکنی نگهداشتن احترام شلنگ چقدر واجبه! ما که در حفظ حرمتش هیچ شکی نداشتیم!
بله دیگه، این کار من تقریباً در حد خودکشی بود و البته من یکی، به خودکشی با اینجور کارها عادت کرده بودم.
جناب ناظم، ابتدا کمی درون کلاس قدمکش فرمودند و بعد سر مبارکشون رو سمت سقف کلاس گرفتند و گفتند:
– من نگاه نمیکنم. هرکی بود خودش بلند شه.
توی کلاس به جز صدای خفیف جیرجیر نیمکتها که از ترس میلرزیدند صدایی به گوش نمیرسید. حتی من هم پارازیتی نمیفرستادم. هرچند کمی شر بودم، فرق بین شر بودن با دیوانه بودن رو خوب میفهمیدم!
ناظم هم که از شانس من، انگار بازرسی رو فراموش کرده بود:
– گفتم خودِ خودش بلند شه.
بعد چشمهاش رو بست:
– اگه خودت بلند شی، ده تا میزنم کف هر دستت و تمام، والّا ظرف دو دقیقه پیدات میکنم و به کف هر دستت هشت صدبار شلنگ میکوبم! بیستثانیه فرصت داری، یک، دو، …
ـ ـ ـ ـ سایت کتاب خوب ـ ـ ـ ـ
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.