معرفی کتاب داستان بریده بریده
داستان بریده بریده نوشته علیرضا نظری خرم پژوهشی داستانی از بین دهها منبع شیعه و سنی است که به چگونگی شکلگیری قیام امام حسین (ع) تا واقعه خشونتآمیز حره پرداختهاست.
درباره کتاب داستان بریده بریده
در این اثر پژوهشگر با مراجعه به منابع کهن موجود تا قرن هشتم به تعریف زوایایپنهان و آشکار تاریخ واقعه کربلا میپردازد. مخاطب در این کتاب ارزشمند ضمن اطلاع از چگونگی بروز حوادث، از اوضاعواحوال شهرهای مهم جهان اسلام و عملکرد مسلمین آگاه میشود. از همه مهمتر با خواندناین کتاب به شناخت افراد و اسامی مشهوری میرسد که شاید امروز بهگونهای دیگر از آنها یاد میشود.
نویسنده در داستان بریدهبریده زبانی خارج از عرف کتب تاریخی را برگزیدهاست. او با زبانی محاوره و با گونهای صمیمی و دوستانه و بهدوراز آرایههای سخنوری به نقل داستانهایی از دل تاریخ میپردازد تا بدینوسیله مخاطبینبیشتری از اقشار مختلف را به خود جذب کند.
غرض آنکه آنچه در این کتاب، پیش روی خوانندۀ محترم قرارگرفته، خیالات و بافتههای ذهنی نویسندهنیست. آسودهخاطر باشید که علیرضا نظری خرم کتاب بهدوراز خیالپردازی، قصّه را بر اساس منابع موجود کهن از قرن اول تا هشتم هجری نگاشتهاست. البته گاهی بهضرورت پردازش داستان، برداشتهایی آزاد اما وفادارانه و وسواسگونه از کتابهای حدیثی و تاریخی داشتهاست …
خواندنکتاب داستان بریده بریده را به چه کسی پیشنهاد می کنیم؟
علاقهمندان به امام حسین و نحوه شکلگیری قیام عاشورا میتوانند این کتاب را مطالعهکنند.
بخشهایی از کتاب داستان بریده بریده
به شازده پسر قرتی معاویه که برای یلّلیتلّلی به منطقۀ خوشآبوهوای حوران در اطراف دمشق رفتهبود خبردادن اگه پیالۀ شراب به دست داری زمین بگذار و خیلی زود خودت رو به کاخ سبز برسون که بابات داره نفسهای آخرش رومیکشه! یزید که پی هرزگی رفتهبود وقتی خبر بدحالی معاویه به گوشش رسید بهجای اینکه خودش رو جلدی برسونه، سلانهسلانه بهطرف دمشق راهافتاد. معاویه که فرزند سر به هوای خودش رو بهتر از هرکس دیگهای میشناخت، واهمه داشت که نکنه پسرک بازیگوش دیر برسه و اجل، مهلتش نده تا وصیتش رو بهشبگه.
.
برای همین ضحّاک، فرماندۀ محافظهای قصر رو صدا زد تا به اون وصیت کنه! ضحّاک جلو اومد و بعد از ادای احترام، خم شد و گوشش رو چسبوند به دهان معاویه تا ببینه خلیفۀ رو به موت، چه وصیتی میخوادبکنه! در همین گیرودار، شیپورچی قصر بهمحض دیدن موکب همایونیِ ولیعهد توی نقاره دمید و اومدن یزید رو اعلام کرد. جارچی ویژۀ کاخ هم با شنیدنآهنگ مخصوص ورود ولیعهد، سرش رو به داخل تالار چرخوند و با صدای کشدار و بلندی گفت: جناب ولیعهد وارد میشوند!
معاویه که پچپچکنان چیزی به گوش ضحاک میگفت بهمحض شنیدن صدای جارچی مخصوص، سرش رو برگردوند و حرفش رو قطع کرد. چشمهای خودش رو ریز کرد و به انتهای تالار قصر دوخت و منتظر ورود یزید موند. ضحّاک و همۀ اونهایی که گرداگرد بستر معاویه جمع شدهبودند با ادای احترام، آهستهعقب رفتند. یزید، قدمهاش رو در مسیر تالار تا بالین پدر بلندتر برداشت. به بالای سر معاویه که رسید هنوزخلیفه، عمرش به دنیابود. معاویه که گویی با دیدنِ یزید جانِ تازهایگرفتهباشه با اشارۀانگشت دست به یزید فهموند که جلوتر بیا!
یزید جلو رفت و مقداری خمشد. گوشش رو تیز کرد تا ببینه بابا در واپسین لحظات زندگی چی میخواد بهشبگه. معاویه که نفسهاش به شماره افتادهبود بهسختی رو به یزید کرد و گفت: بگو ببینم پسرجان! بعد از اینکه من مردم چطوری میخوای حکومتداری کنی؟ یزید که از این حرف معاویه غافلگیر شدهبود نگاهی به رخسار پدر انداخت و منمنکنان گفت: این چه حرفیه پدر؟! عمر شما طولانی و سایتون حالاحالاها بالای سر مسلمونها مستدام باشه! معاویه با بیحوصلگی ادامه داد: تعارف تیکه پاره نکن، جدی دارم میگم! بعد از من بااینهمه دم و دستگاهی که برات گذاشتم چی کار میخوای بکنی؟
ـ ـ ـ ـ سایت کتاب خوب ـ ـ ـ ـ
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.