داستان فاطمه

کتاب داستان فاطمه (س) نوشتهٔ علیرضا نظری خرم است. انتشارات کتابستان معرفت این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.

درباره کتاب داستان فاطمه (س)

کتاب داستان فاطمه (س) حاوی یک رمان معاصر و ایرانی است که آن را شرحی صمیمانه و مستند از زندگانی حضرت فاطمه (س) دانسته‌اند. نویسنده و پژوهشگر اثر، به‌دور از خیال‌پردازی‌های داستانی کوشیده است با غور در منابع کهن شیعه و سنی خط روایتی از آفرینش حضرت زهرا (س) و ادوار گوناگون زندگی او به دست دهد. استناد منابع کتاب حاضر به سدهٔ نخست تا قرن هشتم هجری که معتبرترین منابع است، کتاب را به مرتبهٔ پژوهشی – تاریخی رسانده؛ گزارش هایی نیز از عالمان و مورخان اهل تسنن از چندوچون سیرهٔ فاطمی در این روایت آمده است. داستان این کتاب نه به‌زبانی تاریخی به‌شکل تاریخ‌نگاران کهن، بلکه با بیانی متفاوت و زبانی محاوره‌ای نوشته شده است. حضرت زهرا (س)، این شخصیت تاریخی و دینی دختر حضرت خدیجه و پیامبر اسلام و همسر امام اول شیعیان است. او ۲۰ جمادی‌الثانی سال پنجم بعثت در مکه به دنیا آمد و در ۱۸سالگی در مدینه از دنیا رفت. از ویژگی‌های حضرت زهرا (س) می‌توان به ایثار و بخشش به دیگران و به‌ویژه به نیازمندان، اکرام میهمان، زهد و ساده‌زیستی، کار و کوشش، مهربانی با خانواده و کودکان و… اشاره کرد. حضرت زهرا (س) فعالیت‌های سیاسی نیز داشت و مطابق با شرایط تصمیماتی گوناگون گرفته‌است؛ به‌عنوان نمونه او در جمع زنان «مهاجر» و «انصار» سخنرانی کرد و پیش از وفات یک وصیت‌نامهٔ سیاسی نوشت و همواره کوشید از حق خود دفاع کند.

خواندن‌کتاب داستان فاطمه (س) را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب داستان فاطمه (س)

«رنج‌های پیامبر و فاطمه توی مکه تمومی نداشت. انگاری بذر غم‌واندوه به شهر مکه پاشیده‌شده‌بود. روزی نبود که حادثهٔ تلخی، رسول‌خدا و در پی ایشون، دختر نازنینش فاطمه رو آزرده‌خاطر نکنه. پیامبر اعجاز خُلقی داشت. یعنی انگاری معجزهٔ اصلیش اخلاقش بود. اگه اخلاق و صبوری پیغمبر نبود قرآن هم، برای آدم‌کردنِ این به‌ظاهر انسان‌ها به‌تنهایی کاری از پیش نمی‌برد. عایشه یه‌جایی در همین رابطه می‌گه از رسول‌خدا پرسیدم: آیا برای شما روزی سخت‌تر از شکست توی جنگ اُحد بوده؟! وقتی این سؤال رو پرسیدم پیغمبر نگاهی به من انداخت و فرمود: بله! من از طرف قوم‌وخویش خودت، سختی‌های زیادی رو متحمّل شدم، اما یکی از اون‌ها از شکست در جنگ اُحد هم برام ناگوارتر بود! اوایل بعثت که تقریباً تک‌وتنها بودم، به امید اینکه قوم‌وخویش شما کمکم می‌کنند به دیدار بزرگشون رفتم. ولی پاسخ درخوری که انتظار داشتم نگرفتم. برخوردِ خیلی سرد و ناامیدکننده‌ای نشونم دادند. غصه و اندوه دلم رو فراگرفته بود. توی کوچه‌پس‌کوچه‌های سنگی مکه راه می‌رفتم و غرق فکر بودم. به خودم که اومدم متوجه شدم بیرون مکه هستم. به آسمان نگاه کردم. ابری بالای سرم سایه انداخته‌بود. به اقتضای پیغمبریم جبرئیل رو دیدم. صِدام کرد و گفت: پروردگار حرف‌های تو با اون آدم‌ها و پاسخشون رو شنید. خداوند به احترامت و برای دفاع از تو فرشتهٔ کوه‌ها رو فرستاده‌و مأمورش کرده‌تا هرچی دلت می‌خواد بهش دستور بدی. حرف‌های جبرئیل که تمام شد ناگهان فرشته‌ای ظاهر شد و جلو اومد. سلام کرد و گفت:‌ ای محمّد! پروردگارت من رو فرستاده‌تا هرچی می‌خوای به من دستور بدی. اگه بخوای دوتا کوه مکه رو بر سر این آدم‌های نامرد خراب می‌کنم! نگاهی به فرشتهٔ کوه‌ها انداختم و گفتم: نه! اصلاً نیازی به این کارها نیست. ناملایمات رو تحمّل می‌کنم به امید اینکه خداوند در روزگاران بعدی از نسل این آدم‌های بی‌وفا، بندگانی صالح و موحّد به دنیا بیاره و این برای من کافیه!»

—- کتاب خوب —-