معرفی کتاب
کتاب روایت اول شخص از شخص اول روایت هایی از حاشیهی دیدارهای حضرت آیت الله العظمی خامنهای(مد ظله العالی) رهبر معظم انقلاب است که به قلم مهدی قزلی است که انتشارات انقلاب اسلامی به چاپ رسانیده است.
مهدی قزلی در مقدمه کتاب می گوید « وقتی در اردیبهشت سال ۱۳۸۸ همراه تیم رسانه ای رفتیم سفر استانی رهبر انقلاب به کردستان فکر میکردم سفری است و کاری ده روز و تمام تصور نمیکردم آن ده روز، بشود ده سال. در این ده سال بیش از پنجاه جلسه و برنامه ی رهبری را شرکت کردم؛ برنامه هایی متنوع و متفاوت، رنگین کمان برنامه ها آن قدر رنگهای مختلفی دارد که میشود هر کدامشان را پنجرهای به شناخت سیر و سلوک رهبر انقلاب در نظر گرفت؛ از سال ۱۳۸۸ تا ۱۳۹۷. این کتاب روایتی است از یک مروی و یک راوی در طول این یک دهه؛ روایتی اول شخص از شخص اول»
شاید دنیا کمتر رهبری به خود دیده که اینچنین به دیدار و گفت وگوی بیآلایش با اقشار مختلف ملتش، اهمیت دهد. جمهوری اسلامی ایران بعد از بنیان گذار خودف رهبری فرزانه به خود دیده که هر ساله در مراسم سالگرد رحلت امام خمینی(ره) به مبانی انقلاب بپردازد و در کلام و رفتار خود با امام بزرگوار تجدید بیعت کند.
این کتاب از لحظات دیدار رهبری با جانبازان قطع نخاعی میگوید که چگونه جانبازان با ایشان احساس الفت و انس میکنند. دیدار با خانواده شهدا از رویههای حضرت آقاست. فرزندان شهدا اما هیچگاه حس یتیمی ندارند زیرا پدری مهربان همیشه در اوج دلتنگی در آغوششان کشیده است. دعای صبر برای خانواده شهدا و همدردی با ایشان، تنها مرحم بر دل داغدیده خانواده شهداست.
اهمیت کتاب و کتابخوانی را میشود از بازدید ایشان از نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران مشاهده کرد. تسلط ایشان به اکثر کتابهای نگاشتهشده، نویسندگان شاخص و ادبیات کلاسیک و جدید ایران، همه اهل کتاب و ادب را متحیر میسازد.
چرا باید کتاب روایت اول شخص از شخص اول را خواند؟
برای آشنایی عموم مردم ایران با دغدغهها و رفتار رهبر بزرگ جمهوری اسلامی ایران، خواندناین کتاب لازم و ضروری به نظر میآید.
روایت اول شخص از شخص اول را به چه کسانی پیشنهاد می کنیم؟
این کتاب را به تمام ملت ایران به ویژه نسل جدید که علاقه به شناخت رهبر کشور خود دارند، پیشنهاد میکنیم.
در برشی از کتاب روایت اول شخص از شخص اول میخوانیم:
وقتی آقا داشتند قرآنی به رسم هدیه به همسر شهید میدادند، زن جوان لبش لرزید و بعد چشمهایش شاید داشت فکر میکرد ای کاش مصطفی بود و این روز باشکوه را میدید که آقا چانه ی کوچک علیرضا را گرفت و بوسید، در ابتدای قرآنی چیزی نوشت به یادگار و هدیه داد. وقتی قرآن را گرفت آرام گفت: مصطفی خواب دیدهبود بالای تپه ای شما به سرش دست کشیدید.» آقا پرسیدند: «کی؟»
همسر شهید جواب داد بیست روز پیش حدوداً» و بعد یک خواهش کرد از ایشان: «آقا توی نماز شبهاتون علیرضا را دعا کنید، برای
صبرش و آقا قول دادند.
مادر مصطفی هم رفت پیش ایشان و آرام گفت: «آقا دعا کنید خدا به من صبر بده. من تا حالا عیان گریه نکردم.»
آقا گفتند: «نه، گریه کنید.»
مادر شهید گفت: نه گریه نمیکنم؛ نمیخوام آنها خوشحال بشن.»
آقا ابرو در هم کشیدند و گفتند: «غلط میکنند خوشحال بشوند. گریه برای مادر هیچ اشکالی ندارد گریه کنید و دعا کنید؛ هم برای شهید که الحمد الله درجاتش عالی است و از خدا بخواهید دعای او را شامل حال شماها و ما و همسر و فرزندش بکند.»
آقا حرفشان تمام شدهو نشده چشمهای مادر مصطفی خیس شد.
آقا به مادر و همسر و پسر و خواهرهای شهید هدیه دادند. پدر همسر مصطفی گفت: «آقا سر ما فقط بی کلاه ماند. من هدیه نمیخوام ولی
بذارید ببوسمتان.»
—- کتاب خوب —-
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.