از همان ابتدا هم باید به سراغ تو می آمدم.
ضرر کرده ام بانو!
تباه شدهام مادر!
اما می دانم از امروز
که دو زانو در مکتب تو نشستهام
لحظه لحظه عمرم
پله پله صعود است تا آسمان.
آن که دل به مکتب تو می دهد
سرمایه های از دست رفتهاش باز می گردد
و تمام خسران های او
سودهای مضاعف می شود.
آن مسلخ هایی که عمر مرا تاراج کردند
نقد عمرم را در قمار نیرنگ های خویش بردند
و دل جوانم را پیر کردند
و سرانجام چونان مرده ای متحرک رهایم کردند.
طلا کردن مس، هنر نیست
مهارتی است آموختنی.
اما تو، عمر رفتهرا باز می گردانی
و پیر، جوان می کنی
و مرده را حیات می بخشی.
اینها هنرهایی است که تنها
در کیمیا خانه مکتب تو یافت می شود.