«تازه فهمیدم که آدم کوچولوی مو سیخ سیخی یک دختر است نه یک پسر. خیلی دلم می خواست جواب نامه اش را بدهم. به او بگویم که اسم من صبا است و چه قدر دوست دارم باز هم پیشم بیاید. ولی جنگل کاج خیلی بزرگ است و نشانی دیگری از او نداشتم. نامه را لای دفتر خاطراتم گذاشتم و لب حوض نشستم. به چیزهایی که نوشته بود، فکر می کردم…»