کتاب م… م… م… محمد خلاصه ی پستی و بلندی های زندگی پسری است که پر بود از علاقه و خونگرمی و ارتباط با جامعه و دغدغه های عمومی. اما با سد بزرگی روبه رو بود که مانند یک ترمز قوی، مدام مانع حکت او میشد. اما رشدش را خیر! تا این که پس از سی و هشت سال، تصميم گرفت آن تجارب و دغدغه ها را با دیگران به اشتراک بگذارد.
تا بگوید کسی که حتی در گفتن و تلفظ اسم خودش می ماند و به دشواری به جای این که بگوید «محمد» می گفت « م.م.محمد» توانست بالاخره از آن مراحل عبور کند. همچنین تجربیات زیباتری را در زندگی اش بیازماید. تصمیم گرفت اسم کتابش را م.م.محمد بگذارد تا مخاطبش در زمان خرید کتاب، حداقل برای یک بار هم که شده مجبور شوند مثل او حرف بزنند . برای لحظاتی، مکث و تعجب و عکس العمل اطرافیانش را ببیند. زندگی را باید زندگی کرد.
بخشی از کتاب م… م… م… محمد جلد ۲:
جهرم-تابستان ۱۳۸۵
قسمت اول
کم کم ساعت ت به یک و نیم ظهر نزدیک می شد.
منزل پدری محمد مملو از خواهران و دامادها و خواهرزاده ها بود.
این قدر شلوغ و درهم برهم بود که شتر با بارش در آن خانه فسقلی گم می شد. همه به خودشان مشغول بودند یکی از خواهران داشت تندتند لباس ها را اتو میکرد.
یک خواهر دیگر مشغول جمع کردن سفره بود. یک نفر دیگر حیاط را آب و جارو می کرد و یکی هم ظرف ها را می شست.
ده پانزده تا بچه ی قد و نیم قد هم به انواع و اقسام بازی های پرسر و صدا در حیاطی که فقط یک قالی دوازده متری و یک کسر فرش میخورد، مشغول بودند.
دامادها در اتاق بودند و بعد از ناهار بساط چای را به راه انداخته بودند. اما در همان حیاط کوچک وسط آن شلوغی و درهم برهمی ملت با هم حرف هم می زدند و جیب تر آن که صداها در آن هیاهو گم نمی شد.
خدیجه: «راستی گفتین یادشون نره پایین بنر اسم دامادها رو بنویسن؟»
ملیحه : «رو یه تیکه کاغذ نوشتیم و دادیم که یادشون نره»
خدیجه: «چطوری نوشتین؟»
ملیحه: «فارسی نوشتیم اونم قراره فارسی بنویسه! ملت هم فارسی ! آخه…
قسمت دوم م… م… م… محمد
مثل این روزها که نبود. آن روز ها اگر کسی از زیارت خانه ی خدا و یا از عتبات عالیات برمی گشت، مردم از شهر خارج می شدند و به استقبالش می رفتند. آدابی برای خودش داشت. جمعیت زیادی از دوستان و اقوام دور هم جمع می شدند.
شیرینی و شربت تهیه می کردند. یکی دو تا پیرمرد با صفا جلو می انداختند و آنها شعرو سلام به اهل بیت میخواندند و بقیه هم که پشت سر آن ها بودند جوابشان را می دادندو هم خوانی میکردند.
ـ ـ ـ ـ سایت کتاب خوب ـ ـ ـ ـ
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.