چغک رمانی درباره مبارزات مردم مشهد در انقلاب اسلامی و نقش آیت الله خامنهای در رهبری آن مبارزات است که از زبان نوجوانی روایت می شود که در ایام مبارزات نهضت اسلامی، جای مخصوصی در بین مبارزان درجه یک انقلاب داشته و آیت الله خامنهای، به او لقب چغک دادهبودند.
ماجرایی که این رمانبر بستر آن شکلگرفته، اتفاقات روزهای نهم و دهم دی ماه 1357 در مشهد است. اتفاقات این دو روز، از مهم تریناتفاقات دورانمبارزات مردم ایران بر ضد رژیم شاهنشاهی است که در اینرمان، به خوبی روایت، و به تصویر کشیده شدهاست.
یادآور می شود، این کتاب در 360 صفحه منتشر شدهاست و «چغک» در زبان مشهدی به معنی گنجشک است.
گزیده هایی از کتاب چغک :
(1):
جثه ام از همه انقلابی های مشهد کوچکتر است و هر کس مرا در جمع آنها می بیند، فکر می کند اشتباهی شدهکه من در جمع مبارزان درجهیک هستم. اما همین کوچک بودنم باعث شدهبتوانم مثل مبارزان بزرگسال، کارهای مهمی برای انقلاب انجام بدهم. به خاطر همین جثه کوچک و البته به خاطر زبر و زرنگیام، بین بزرگان انقلابی مشهد معروف شدم به چغک!…
_ چغک اسمی است که حاج آقا برایم برگزیدهبه زبان مشهدی یعنی گنجشک! ص ۶۸
(2):
آقا داوود دستی به قسمت طاس سرش می کشد و می گوید: عجب! عجب به علی و اولادش. این سید علی اصلا دومی ندارد توی عالم. و شروع می کند به تعریف کردن از حاج آقا خامنه ای که “پسر پیغمبر است” و “سر نترسی دارد” و “از طایفه با معرفتهاست”. ص ۹۲
(3):
هر وقت این عکس [خیلی بزرگ امام خمینی] در تظاهرات حملشده، همه مردم پشت آن جمع شده اند و تظاهرات شکلی جدی به خود گرفته و دل مردم را آرام کرده. و به آنها اطمینان می دهد که حادثه ای به ضرر مبارزه پیش نخواهد آمد و در نهایت مردم پیروز خواهند شد. ص ۱۱۳ تعداد زخمی ها خیلی زیاد است، آن قدر زیاد که نمی شود همه شان را از مقابل استانداری برداشت و به جای دیگری برد. وای… خدای بزرگ! حالا تانک های ارتش نه به جنازه های مردم رحم می کنند، نه به زخمی هایی که هنوز جان در بدن دارند. ص ۱۸۷
(4):
تانک ها و ماشین های نظامی دارند به آن نانوایی نزدیک می شوند. یا امام رضا! چه کشت و کشتاری! وحشی ها همه را کشتند. حتی یک نفر، حتی یک نفر هم زنده نماند. اشک هایم را پاک می کنم. با صدای لرزان به سعید می گویم: باید عجله کنیم و تا دیر نشده، برویم مغازه نفت فروشی حیدری. صف آن جا از این جا هم شلوغ تر است. ص ۲۷۰
(5):
همزمان با رد شدن تیرها، در گوش و بازویم سوزش عجیبی احساس می کنم. یک لحظه فکر می کنم نکند تیر خورده باشم؟ تا این فکر به مغزم خطور می کند، چشمانم سیاهی می رود و می خورم زمین. می آیم بلند شوم که دوباره می خورم زمین. ص ۲۹۲
ـ ـ ـ ـ سایت کتاب خوب ـ ـ ـ ـ
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.