قصه های مامان جونی و زیارت، داستان خانوادهای است که تصمیم میگیرند به زیارت امام رضا (علیه السلام) بروند و در راهرسیدن به مشهد با آدمهای جالبی آشنا میشوند و چیزهای تازهای یاد میگیرند. راوی این ماجرا پسری به نام امیرعلی است که در کلاس چهارم درس میخواند. او به همراه پدر و مادرش، خواهرش اسرا که در کلاس دوم درس میخواند و مامان جونی و باباجونی راهی این سفر شدهاست.
آنها با قطار راهی مشهد میشوند و در این مسیر او متوجه میشود که چرا انسان باید به زیارت امامان معصوم برود، این کار چه فایدهای برایش دارد و چرا بعضی افراد مثل وهابیها با زیارت کردن مخالف هستند. این داستانها که با تصویرگریهای زیبا همراهشده قدم به قدم کودکان را با مفاهیم مهم دینی و جایگاه امامان آشنا میسازد و نشان میدهد چگونه تمام شیعیان جهان دلداده اهل بیت هستند و دوست دارند خودشان را به آستان مبارک ایشان برسانند. در ادامه به اختصار با هر یک از داستانهای این کتاب آشنا میشوید.
دلتنگ امام رضا (ع)
قصه از جایی شروع میشود که در تابستانی گرم مامان جونی هوای زیارت به سرش میافتد. آنها با خانواده امیرعلی زندگی میکنند و دلشان میخواهد همراه پسرشان به مشهد بروند. سرانجام مرخصی پدر امیرعلی درست میشود و همگی راهی سفر میشوند. دراول مسیر روحانی جوانی که با گروه سرود به مشهد میرود برای او و خواهرش توضیح میدهد زیارت به چه معنا است و این سنت از کی در اسلام شکل گرفتهاست.
در مهمانی امام رضا (ع)
در داخل قطار امیرعلی با جوان بلندقد و سبزهای آشنا میشود که اهل کشمیر است. او طلبه است و حالا دارد پدر و مادرش را برای اولین بار به زیارت امام رضا (علیه السلام) میرود. امیرعلی و خواهرش به همراه مامان جونی برای چند دقیقه مهمان کوپه آنها میشوند و در آنجا چیزهای تازهای در مورد اهمیت زیارت یاد میگیرند.
ما گم شدهایم
در ایستگاه نیشابور صدای پیرمرد و پیرزن پیری بلند میشود. دو روستازاده که کوپه خودشان را گم میکنند. مامان جونی آنها را به کوپه خودشان دعوت میکند و در آنجا آنها با این زوج خراسانی بیشتر آشنا میشوند. در آنجا بحثی پیرامون زیارت کردن از دور و نزدیک مطرح میشود و مشخص میشود حتی اگر انسان توانایی رفتن به اماکن مقدسه را ندارد میتواند از راه دور امامان را زیارت کند و دلش را راهی دیارشان کند.
سلام کردن ممنوع
در نزدیکی مشهد امیرعلی به کوپه روحانی جوان و بچههای گروه سرود سر میزند. در همین حین فردی که یواشکی وارد قطارشده توسط ماموران دستگیر میشود و همین ماجرا روحانی را به یاد سفر حجش میاندازد. جایی که وهابیها او را به خاطر زیارت کردن امامان در بقیع دستگیر کردند. در این داستان میفهمیم چرا این افراد به غلط مانع از زیارت کردن مردم میشوند و مقصود شیعیان از زیارت کردن چیست.
کبوتری که حرف میزد
داستان به جایی می رسد که خانواده امیرعلی به مشهد رسیدهاند و در حرم مطهر رضوی شاهد نقاره زنی و زیبایی حرم هستند. در اینجا امیرعلی در جریان کمک به پیرمردی که می خواهد خود را به ضریح برساند گم می شود. اما خادمی پیر به او اطمینان می دهد که امام رضا حواسش به همه هست و نمی گذارد که او تنها بماند. پس از راز و نیاز امیرعلی مامان جونی او را پیدا می کند و امیرعلی متوجه لطف و محبت امام رضا (علیه السلام) می شود.
کتاب قصه های مامان جونی و زیارت جلد نرم را هم میتوانید از سایت کتاب خوب تهیه کنید.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.