معرفی کتاب چرا تو از زبان محمدرضا حدادپور جهرمی
وقتی از نگاه مقایسهای سخن به میان میآوریم منظورمان ضرورتاً قیاس مثلاً بیت امام معصوم با بیت امام المسلمین نیست. بلکه صرفاً استفاده از کلماتوعبارتهای رایج در بینمردم روزگار خودمان جهت شفافتر شدن شرایط روزگارصدراسلام بوده و راه را بر هر اجنبیومعاند میبندد.
آنچه بدان مأمورم ارائه ذهنیت درست و بهدور از هیجانزدگی و تعصبات کورکورانه برای تشخیص و کشف پدیده شوم نفوذ است. که از دیرباز جهان اسلام بلکه بشریت بدان گرفتار بوده و همین امر سبب انقطاع حکومت اسلامی در زمان امام حسن مجتبی ع توسط عوامل دشمن در لباس و جبهه خودی و سرقت آشکار و انتقال جریان خلافت نبوی به دودمان منحوس آل امیه است.
محور اصلی داستان کتاب چرا تو
محور اصلی داستان نگاه مجدد و دقیق به روزگار امام حسن مجتبی و اطرافیان خائن آن امام همام و مظلوم است. نویسنده ادعا ندارد که توانستهحقمطلب را ادا کند اما باید توجه داشت که هدف نویسنده بیان کامل و همهجانبه و تحلیل جامعه آن روزگار نبودهاست و صرفاً وقایع را از چشم اندیشه موجودی خطرناک بنام محمد بن اشعث و درباره زندگانی و تصمیمات و موقعیت یکی از سگان دستآموز آل یهود بنام شمر بیان کردهاست.
نباید انتظار داشت وقتی قرار است از روزگار و جریانی خاص روایت سیاسی بشود همه ابعاد پیدا و پنهان آن ماجرا و حتی دیگر شخصیتهای نورانی و ظلمانی حاضر در آن ماجراها مورد بررسی و نقد قرار گیرد و باید دید هدف اصلی روایت و پیامهای گفته و ناگفته مدنظر نویسنده چیست و اصلاً وقایع از زبان چه کسی نقلشده چون قاعدتاً آن شخص در همه صحنهها و در ارتباط با دیگر شخصیتها نبوده و فقط آنچه در محدوده ی خودش میگذشته و به آن تعلق خاطرداشته روایت کردهاست.
پاسخ به یک سوال
ممکن است عدهای معتقد باشند که نباید از اسامی حاجی و سردار و غیره برای شخص اول داستان استفاده میشد، چراکه این اسامی در اذهان مردم، انصراف به اشخاص مثبت دارد و امکان بدبینی به سایر افراد با این عناوین حاصل میشود.
در پاسخ باید گفت که اولا دشمن داخلی و نفوذی، دقیقاً با همین اسامی و مارک و مشخصهها از درون و موریانهوار به جان ایمان و عقاید و امور امت و ملت میافتند و قطعاً در لباس و اسامی منفی و مارکهای معروف استکباری ورود نمیکنند.
ثانیاً ما صرفاً با کلمات حاجی و سردار و… برای کسی ارزش و احترام قائل نیستیم بلکه ملاک حال فعلی و تصمیمات و تدابیر اشخاص است که با آن تدابیر و تصمیمات میتواند اسلام و امت اسلامی را نجات دهند و یا به خطر سقوط و نزول بیاندازند.
لذا به قول شاعر: صائب مخور فریب زهد از عمامهی زاهد که در گنبد ز بی مغزی صدا بسیار میپیچد.
برشی از کتاب چرا تو ؟
من بودم و یک طفل ناخواسته از یک رابطه نافرجام گریه و خودزنی و آهوناله فایده نداشت. نه بلد بودم سقطش کنم و نه کسی را خارج از آبادی میشناختم که به او مراجعه کنم و بچهام را بیندازم. اصلاً موقع ما این چیزها رسم نبود و هر کسی حامله میشد باید بچهاش را بدنیا میآورد.
من بودم و یک عالمه بیچارگی که روی سرم خراب شدهبود. بدتر از اینها این بود که حالت دختری ک ناخواسته و از روی غلط اضافی حامله میشود قابل مخفی کردن از دیگران نیست.
حالا اگر میخواستم مخفی کنم مگر چند ماه میتوانستم مخفی کنم. حداکثر ۳ ۴ ماه بعدش که شکمم بالا میآید که بالاخره یک روز همه میفهمیدند. من باید خودم را برای آن روز آمادهمیکردم.
تحمل سؤالات پشتسرهم، کتک خوردن و طرد شدن از خانه و خانوادهام را نداشتم. سروکله آن ۲ ۳ نفر هم پیدا نمیشد. هر وقتم میآمدند از من تقاضای رابطه داشتند و بهم میریختم.
وقتی فهمیدند ماجرا از چه قرار است رفتند و پشت سرشان هم نگاه نکردند. ماه اول که فهمیدم حاملهام در استرس و وحشت و تهوع گذشت. ماه دوم همه مسائل ماه اول بعلاوه نیازهایی که داشتم و چیزهایی که دلم میکشید اما نداشتم و نمیتوانستم از کسی بخواهم.
ماهسوم همه چیزهای ماه اول و دوم بهعلاوه اینکه احساس میکردم هیکل و شکمم دارد دچار یک تغییرات خاصی میشود. تهوع هم کمتر اما سرگیجه هم بیشتر شدهبود احساساتی تر شدهبودم مرتب دوست داشتم گریهکنم تحملحرفوآزار کسی را نداشتم خیلی خوابم میگرفت.
ماه چهارم کم کم داشت زمستان شروع میشد و همه فلاکتم از همین ماه چهارم شروع شد…
کتاب چرا تو ؟ صفحه ۱۵
برش دوم از داستان چرا تو
حاجی گفت خودمون باید وارد عمل بشیم و این شرط ها را قبول کنیم و حتی اجرایی و عملیاتی کنیم تا نگاه ها و اشاره ها به سمت آقا نره اینجوری حتی اگه ها قلب ناراضی هم باشه اما نمی تونه خودش رو هم به دعوای داخلی مشغول کند و هم به دعوای خارجی.
ما که جام زهر خوراندن مون ملسه اصلاً گردن ما ولی بزار تاریخ بنویسید که ما با دشمن نشستیم و بستیم و گل خوردیم.
اما آقا بدبین بود و نمی گذاشت به خاطر ما کوتاه اومد. رفقا تنها راه برگرداندن کلاف پیچیده اداره کشور به دست مدیریت اصلی کم کردن دعوا هاست و گرنه من عاشق بریدنسر دوتا دیپلمات جاسوس زاده ای هستم که امروز وقتی اومدن اولش برام انگشترو عطر آوردن و وقتی میخواستند برند احساس می کردم نه تنها انگشتر تو دستم نیست بلکه انگشتمو قطع کردن و با خودشان بردند اصلا همه چیز تقصیر من.
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ سایت کتاب خوب ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.