کتاب هادی نوشته محمدرضا هوری است. کتاب هادی اولین تجربه نویسندگی نویسندهاست که در آن به سراغ زندگی امام هادی (ع) رفتهو به دورانی پرداختهکه کمتر از آن صحبت شدهاست.
درباره کتاب هادی
رمان هادی روایت دوره پانزده ساله حضور اجباری امام هادی(ع) در پایتخت اسلامی، سامرا در زمان خلافت متوکل علی الله است. توجه بیش از حد به امام باعث میشود تا دربار از آنچه که در قصر میگذرد بی خبر باشد. منتصر ولیعهد جوان خلیفه که شخصیت اصلی داستان است در چند جبهه مختلف وارد مبارزه میشود.
وی که جوانی نیرومند و سرآمد اهالی قصر در رزم آوری است مخالف کنار آمدنبا علویاناست. غرور و خودبزرگبینی او باعث میشود تا نتواند دشمن اصلی پدرش و خلافت را نزدیکتر از همیشه به خودشان ببیند. از بین بردن امام افتخاری است که او میخواهد به تنهایی نصیب خویش کند.
میدانی دیگری که در آن مبارزه میکند، رقابت با برادرش است تا خود را به پدر و بزرگان بنی عباس ثابت کند و تخت خلافت را برای خود کند. اما در اوج اتفاقات و تنشها علاقه او نسبت به کنیز مخصوص خلیفه، او را در دوراهی بین عشق و قدرت قرار میدهد و همین اتفاقات داستانی جذاب میسازد.
خواندنکتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندانبه ادبیات مذهبی پیشنهاد میکنیم.
گزیده ای از کتاب:
خیمهٔ بزرگِ سیاهرنگ خلیفه در کنار دجله، زیر آسمان صاف و آبی سامرا برپا شدهبود. پرچم سیاه خلافت با آیات زرکوبش بر فراز خیمهبا نسیمی گرم به رقص آمدهبود. هوا بسیار گرم بود و آفتاب بر خیمه خلیفه عمود میتابید. درون خیمه با حرکات طولانی و مداوم غلامان که پرهای بزرگ طاووس را تکان میدادند خنک بود. بافت چادر نیز کمک میکرد سرما بیرون نرود و گرما داخل نیاید. آنجا، متوکل بر مخده لم داده و بیتوجه به تبوتاب منتصر، از میوهها و نوشیدنیهایی که غلامان برایش آورده بودند میخورد. فتح نیز در سمت دیگر، ساکت نشسته بود و پدر و پسر را نگاه میکرد.
فتح میدانست منتصر منتظر است تا هرچه سریعتر بهدنبال شکار بروند و قدرت تیراندازی خود را به پدرش نشان بدهد یا اینکه مسابقهٔ اسبسواری ترتیب داده شود و با سرعت بالای اسبش همه را پشتسر بگذارد اما خلیفه متوکل خنکای خیمه را بر گرمای تیز نیمهٔ روز ترجیح میداد. متوکل خوشهٔ انگور سرخی برداشت و مشغول خوردنش شد. با دهان پر گفت: «وقتی صدای جریان دجله به گوشم میرسد انگار که آیههای تسکین بر قلبم نازل میشود…»
«اگر این علویان بگذارند.»
متوکل با تکاندادن دستش حرف منتصر را تأیید کرد. نفس عمیقی کشید و چون کسی که بار غم دنیا بر دوشش باشد بهسختی آن را رها کرد و گفت: «حرفت درست است. از روزی که ما به خلافت رسیدهایم موی دماغ ما شدهاند. نه از تهدید هراسی دارند و نه از قحطی و فشار به ستوه میآیند.»
ـ ـ ـ ـ سایت کتاب خوب ـ ـ ـ ـ
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.