حراج!

بیست سال و سه روز

کتاب «بیست سال و سه روز»، داستان زندگی شهید مصطفی موسوی، جوان­ترین شهید ایرانی مدافع حرم است که انتشارات روایت فتح آن را روانه بازار نشر کرده است. شهید سید مصطفی موسوی عاشق موسیقی بود؛ هم پاپ و هم سنتی. اگر با بچه­های فامیل جمع می­شدند، می­زدند به دل جاده و می­رفتند سفر، گاهی قلیان هم می­کشید؛ اما نماز اول وقتش هیچ وقت ترک نمی شد. هر پنج­شنبه بهشت زهرا می‌رفت. هم سر خاک خسرو شکیبایی و پیمان ابدی، هم سر خاک شهید پلارک و شهدای گمنام… . سمانه خاکبازان در کتاب «بیست سال و سه روز»، که دوازدهمین کتاب از مجموعه مدافعان حرم نشر روایت فتح است، زندگی یک جوان با معیارهایی که همه جوانان این روزهای ما دارند را بازگو می کند.

مصطفی موسوی، نوجوانی اهل تأمل، تعمق و مطالعه بود. او مطالعه را دوست داشت و بدون اینکه کسی برایش باید‌ و نباید‌ هایی مشخص کند کتاب‌های متفاوت می‌خواند و در مجموع توانسته با آشنایی افکار و نگرش‌های مختلف، راهش را انتخاب کند.

از کتاب‌های شریعتی تا علامه جعفری را مطالعه کرده بود و اطلاعات جامع و کاملی نسبت به تمام عقاید داشت. خواننده متوجه زندگی متوسط و عقاید عادی و معمولی بودن شهید میشود. خواننده در مواجهه با مطالعه این کتاب هم ذات پنداری می‌کند چرا که خود واقعی شهید را با همه ابعادش مانند اهل شوخی بودن، اهل هیئت و روضه رفتن و می‌شناسد.

گزید ه­ ای از کتاب «بیست سال و سه روز»

تکان­های ماشین به خودش آورد. جاده پستی و بلندی داشت و سرعت ماشین هم دست­اندازها را بیشتر نشان می­داد. نگاهی به عقب ماشین کرد. دید یکی از مجروحین درحال افتادن‌است. به راننده گفت: «بزن رو ترمز » پرید پایین و رفت پشت تویوتا و مجروح را کشید توی ماشین و همانجا نشست. ماشین که راه افتاد، چراغ­قوه­اش را روشن کرد. چهره مجروح را که دید، گلویش خشک شد. نگاهش روی صورت و گردن خون­آلودش ماند. دیگر تحمل دیدنش را نداشت. مجروح را کشید در بغلش و محکم به خودش چسباند.

هنوز بدنش گرم بود و صدای خرخر ضعیفی به گوشش می­رسید. توی گوشش گفت: «سیدمصطفی، تحمل کن. چیزی تا بهداری نمونده. الآن می رسیم. الآن می­رسیم. تحمل کن.» به بهداری که رسیدند، سریع از ماشین پیاده شد و سیدمصطفی را روی برانکارد گذاشت و سمت تختی که نزدیک درِ بیمارستان بود، برد. تا سیدمصطفی را روی تخت خواباند، چند پرستار بالای سرش‌آمدند. یکی خون روی گردنش را پاک می­کرد و دیگری آمپول می­زد.

نمی­توانست چشم از گلوی پاره شده­ی سیدپاره شده­ی سیدمصطفی بردارد. ترکش خمپاره گلویش را دریده‌بود. دکتر تا بالاسر سیدمصطفی رسید، معاینه را شروع کرد؛ اما معاینه اش زیاد طول نکشید. نگاهی به او کرد و گفت: «شهید شده.»

قیمت اصلی: ۱۱۵,۰۰۰ تومان بود.قیمت فعلی: ۱۰۳,۵۰۰ تومان.

ارسال رایگان برای سفارشات بیش از 650 هزار تومان

پشتیبانی آنلاین

ضمانت بازگشت وجه

تخفیف بیشتره سفارشات عمده

ارسال با پست پیشتاز

توضیحات

کتاب «بیست سال و سه روز»، داستان زندگی شهید مصطفی موسوی، جوان­ترین شهید ایرانی مدافع حرم است که انتشارات روایت فتح آن را روانه بازار نشر کرده است. شهید سید مصطفی موسوی عاشق موسیقی بود؛ هم پاپ و هم سنتی. اگر با بچه­های فامیل جمع می­شدند، می­زدند به دل جاده و می­رفتند سفر، گاهی قلیان هم می­کشید؛ اما نماز اول وقتش هیچ وقت ترک نمی شد. هر پنج­شنبه بهشت زهرا می‌رفت. هم سر خاک خسرو شکیبایی و پیمان ابدی، هم سر خاک شهید پلارک و شهدای گمنام… . سمانه خاکبازان در کتاب «بیست سال و سه روز»، که دوازدهمین کتاب از مجموعه مدافعان حرم نشر روایت فتح است، زندگی یک جوان با معیارهایی که همه جوانان این روزهای ما دارند را بازگو می کند.

مصطفی موسوی، نوجوانی اهل تأمل، تعمق و مطالعه بود. او مطالعه را دوست داشت و بدون اینکه کسی برایش باید‌ و نباید‌ هایی مشخص کند کتاب‌های متفاوت می‌خواند و در مجموع توانسته با آشنایی افکار و نگرش‌های مختلف، راهش را انتخاب کند.

از کتاب‌های شریعتی تا علامه جعفری را مطالعه کرده بود و اطلاعات جامع و کاملی نسبت به تمام عقاید داشت. خواننده متوجه زندگی متوسط و عقاید عادی و معمولی بودن شهید میشود. خواننده در مواجهه با مطالعه این کتاب هم ذات پنداری می‌کند چرا که خود واقعی شهید را با همه ابعادش مانند اهل شوخی بودن، اهل هیئت و روضه رفتن و می‌شناسد.

گزید ه­ ای از کتاب «بیست سال و سه روز»

تکان­های ماشین به خودش آورد. جاده پستی و بلندی داشت و سرعت ماشین هم دست­اندازها را بیشتر نشان می­داد. نگاهی به عقب ماشین کرد. دید یکی از مجروحین درحال افتادن‌است. به راننده گفت: «بزن رو ترمز » پرید پایین و رفت پشت تویوتا و مجروح را کشید توی ماشین و همانجا نشست. ماشین که راه افتاد، چراغ­قوه­اش را روشن کرد. چهره مجروح را که دید، گلویش خشک شد. نگاهش روی صورت و گردن خون­آلودش ماند. دیگر تحمل دیدنش را نداشت. مجروح را کشید در بغلش و محکم به خودش چسباند.

هنوز بدنش گرم بود و صدای خرخر ضعیفی به گوشش می­رسید. توی گوشش گفت: «سیدمصطفی، تحمل کن. چیزی تا بهداری نمونده. الآن می رسیم. الآن می­رسیم. تحمل کن.» به بهداری که رسیدند، سریع از ماشین پیاده شد و سیدمصطفی را روی برانکارد گذاشت و سمت تختی که نزدیک درِ بیمارستان بود، برد. تا سیدمصطفی را روی تخت خواباند، چند پرستار بالای سرش‌آمدند. یکی خون روی گردنش را پاک می­کرد و دیگری آمپول می­زد.

نمی­توانست چشم از گلوی پاره شده­ی سیدپاره شده­ی سیدمصطفی بردارد. ترکش خمپاره گلویش را دریده‌بود. دکتر تا بالاسر سیدمصطفی رسید، معاینه را شروع کرد؛ اما معاینه اش زیاد طول نکشید. نگاهی به او کرد و گفت: «شهید شده.»

توضیحات تکمیلی

وزن 127 گرم
نویسنده

موضوع

زندگینامه شهدا

قالب

رمان و داستان بلند

رده سنی

,

تعداد صفحات

176

قطع

نوع جلد

ناشر

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “بیست سال و سه روز”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بیست + 4 =