معرفی کتاب من و آقای همسایه
«من و آقای همسایه» نوشتهٔ علیرضا متولی در بهنشر منتشر شدهاست.
درباره کتاب من و آقای همسایه
من و آقای همسایه داستان دختری به نام افسانه است. او هفدهساله است و پدرش را به دلیل بیماری از دست میدهد. افسانه برادری بی خیال دارد که دانشجوست و درآمدی ندارد. مادر افسانه نیز عزادار همسرش است. افسانه در جدال با مشکلاتش با انواع شبهات اعتقادی مواجه میشود.
خویشتن داری، تعهد، وفاداری، احترام به والدین، گذشت و … از مفاهیم ارزشمند کتاب است همچنین اشتباهات رایج در امر به معروف، مدیریت احساسات در رابطه میان دختر و پسر، از مسائل محتوایی قابل توجه در این کتاب است.
کتاب من و آقای همسایه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این اثر به علاقهمندان به مطالعهٔ داستانهای مذهبی پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب من و آقای همسایه
«از وقتی به این مدرسه آمدهبودم، دلم میخواست تنها برگردم خانه. دلشوره داشتم. انگار منتظر اتفاقی غیرمنتظره بودم. اولش فکر میکردم تقصیر پاییز است؛ اما این اولین پاییزی بود که به این روز افتاده بودم. هر روز صبح که از خواب بیدار میشدم، انگار قرار بود اتفاقی بیفتد. اول دوروبرم را نگاه میکردم ببینم چیزی شده است یا نه. بابا سر جایش خوابیده بود و خُرخُر میکرد.
پس اتفاقی برای او نیفتاده بود. نالههای شبانهاش کمتر شده بود. من خوشحال بودم؛ اما مادر هر روز نگرانتر میشد. نگرانی مادر مثل باد ملایم پاییزی بود که هر بار میوزید، چند برگ را میچید و به بازی میگرفت و در نهایت به زمین میانداخت و با پاهای نامرئیاش هُلش میداد و میبُرد با خودش. نگرانی مادر که از چهرهاش میوزید، انگار تکهای از قلب من از تنهام جدا میشد و فر میخورد و به زمین میافتاد. خودم میماندم و خودم؛ حتی نمیتوانستم به مادر بگویم: «نگران نباش. بابا خوب میشود.» اما انگار او چیزی میدانست که من نمیدانستم. مادر آنقدر آشفته بود که نمیتوانست حال من را درک کند. تنهایم گذاشته بود.
آن روزها انگار تنهاترین موجود روی زمین بودم. گاهی این تنهایی را دوست داشتم. دلم میخواست تمام تنهاییهای دنیا را از هرجا که هست، بردارم و بگذارم توی جیبم و هرجا که دلم میخواست، آنها را با خودم ببرم. گاهی فکر میکردم مادر بهعمد من را در این حال رها کرده است. آن روزها پیادهرَوی در بعدازظهرهای پاییزی، بعد از تعطیلی مدرسه، حالم را بهتر میکرد؛ اما حالم زیاد خوش نمیشد. نگران بودم. گاهی خودم را مقصر بیماری بابا میدانستم و خیلی با خودم کلنجار میرفتم که قانع شوم تقصیر من نیست؛ ولی زمان زیادی نمیگذشت که دوباره همهٔ تقصیرهای عالم را میانداختم گردن خودم. شاید دودی هم که از پشت اتوبوس خارج میشد، تقصیر من بود!
— کتاب خوب —
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.